Saturday, January 29, 2011

تا حالا دلت برای اصفهان تنگ شده؟! یک شب زمستانی ، پیرمردی ریشو زیر طاقهای 33 پل برایت گیتار بزند و بخواند :" مستی هم دیگه درد منو دوا نمی کنه" و بی قید و رها از تمام خواسته ها و دست یافته ها و دست نیافته های زندگی ات ، در مزه مزه کردن یک لیوان شراب ناب غرق شوی. گیج و گیج و گیج تر شوی ، در حالیکه از همه طاقهای پل نور می بارد

آن شب همه چیز و همه کس مساوی اند. حتی پیش از آنکه پایان فرا رسیده باشد - "که همه در پایان مساوی بودیم"- که همه در پایان مساوی بودیم. می نوشی و می نوشی و می نوشی و می نوشی... که مستی هم دیگر درد تو را دوا نمی کند

No comments:

Post a Comment