گاهی داری مسیر مستقیم و صافی را جلو می روی. همه چیز درست و ساده است ، ولی وقتی چند سال بعد از دور به آن نقطه نگاه می کنی ، مثل پرتگاهی پر شیب و پر پیچ و ناهموار و مخوف به نظر می اید ، که حتی نمی توانی بفهمی چگونه روزی در آن ایستاده بودی
نصف راه، 6
-
دور ریختم. خیلی چیزها مانده که دور بریزم البته. وقت چندانی هم ندارم. بد
پیش نمیرفت، گرچه خیلی کند، به جانکندن... تا دیروز... خيلی سال است که
فهمیدهام...
1 year ago