Saturday, December 25, 2010

گاهی داری مسیر مستقیم و صافی را جلو می روی. همه چیز درست و ساده است ، ولی وقتی چند سال بعد از دور به آن نقطه نگاه می کنی ، مثل پرتگاهی پر شیب و پر پیچ و ناهموار و مخوف به نظر می اید ، که حتی نمی توانی بفهمی چگونه روزی در آن ایستاده بودی

Thursday, December 23, 2010

کار عقب افتاده که دندان درد نمی شناسد

Tuesday, December 21, 2010

باید ایستاد و مواضع محکمی اختیار کرد. هیچ دلیلی برای با هم خندیدن وجود ندارد

Saturday, December 18, 2010

کاش برف می آمد. برف می آمد ، برف می آمد. آنوقت من و تو ، توی بوران شب ، کنار جاده بند آمده از برف ، گیر می کردیم. و تا صبح ،تنها گرمی بازدم تو بود

Friday, December 17, 2010

اگر کلاغ های باغ انستیتو پاستور فهمیدند چرا می میرند، تو هم می فهمی. استاد ادبیات عمومی هم می فهمد چرا یکدفعه یک دانشجوی فوق لیسانس به کلاسش علاقه مند شده است و در آن شرکت می کند. شما هم می فهمید چرا من یک مرتبه در فیس بوک مخالف سو استفاده از کودکان شدم و به کمپینی در این راه پیوستم. شیرعلی قصاب هم می فهمد چرا دوستعلی پول داده رضایت خمیرگیر را گرفته تا شیرعلی شب را در زندان نخوابد. همه اش داستان همان تابع و مشتقاتش است که باید به شکلی حل بشوند. می فهمی پیرمرد؟ باید حل بشوند. باید حل بشوند

Thursday, December 16, 2010

همه شما - دانسته و ندانسته- مدیون او هستید. که او نرمال ترین بود و سکوت و اختفا طبیعی ترین واکنش

Monday, December 13, 2010

مرض سحرخیزی

بین تمام مشکلاتی که ممکن است برای یک انسان پیش بیاید، من با مشکل نادری به اسم مرض سحرخیزی دست به گریبان شده ام. ویژگی این مرض بیدار شدن حدود ساعت 5.5 تا 6 است. این امر بدون هیچ دلیل خاصی اتفاق می افتد و در عوض حدود ساعت 10 صبح چشم هایم از زور خواب باز نمی شوند. بدیهی است که فکرم هم کار نمی کند. واقعا نمی دانم این مشکل جدید را چه کنم. البته این امر یک فایده هم دارد و آن هم این است که می توانم به مسجد محل رفته و نماز صبح را به جماعت اقامه کنم

Thursday, December 9, 2010

حمله آهو؟!ا

رسانه هاي دولتي آمريكا از مجروح شدن يك مرد توسط سه آهو خبر دادند.«تيفاتي رود» يكي از مقامات اورژانس ايالت «اورگان» آمريكا در مصاحبه اي با رسانه هاي دولتي اين كشور، عنوان كرد: اوايل صبح ديروز سه آهو با حمله به يك مرد جوان او را به شدت مجروح كردند.براساس گزارش اورژانس منطقه «بلند» در اين ايالت، علت حمله اين سه آهو به اين جوان 27 ساله هنوز مشخص نشده است، اما اين احتمال وجود دارد كه اين جوان با ورود به منطقه حفاظت شده قصد شكار داشته و گرفتار اين سه حيوان شده است-روزنامه کیهان 18 آذر 89

Wednesday, December 8, 2010

باید آدمها رو با اردنگی انداخت توی مسیر زندگی. تا هر کسی راه خودش رو پیدا کنه و به آدمهای مناسب خودش برسه. بدبخت کسی که فقط تو رو داشته باشه. بدبخت کسی که فقط تو رو داشته باشه

Monday, December 6, 2010

سه شنبه 16 آذر

روزی که محمد دحلان بخواهد علیه محمود عباس کودتا کند روز مرگ ارزشهاست
به گاه جنگ اعراب و یهودی /بزن بشکن که در غزه نبودی
ابومازن مگو ، روباه مکار/ مگو دحلان بگو گرگ طمعکار

Tuesday, November 23, 2010

بعضی چهره ها در نگاه اول زیبا به نظر می رسند ، ولی تمام چهره ها در نگاه دوم زشتند

Friday, November 5, 2010

حشرات هم جنس گرا !ا

http://www.bbc.co.uk/news/business-11694374
در جدید ترین روش مبارزه با آفات ، آقای فیلیپ هاوس به روش جدیدی دست یافته است که با استفاده از اثرات میدان های الکتریکی، جنس نر آفت های کشاورزی را دچار تمایلات هم جنس گرایانه کرده و از این طریق کاهش چشمگیری در جمعیت آفت و زیان های وارده ایجاد می کند

Wednesday, November 3, 2010

You can't understand. But the problem is worse than this: "who can"?

Monday, November 1, 2010

خمس

خانم 80 ساله ، برای من توضیح می داد که تصمیم گرفته است خمس پس انداز 30 میلیون تومانی اش را بپردازد یعنی 6 میلیون تومان را به یک روحانی بدهد تا پول هایش حلال باشند. در حالیکه تنها منبع درآمد او، ماهی 600 هزار تومان سود بانکی همین پس انداز است. من با حیرت و نا امیدی گوش می دادم و تمام تلاشم را کردم تا به سهم خودم از وقوع این فاجعه جلوگیری کنم. ولی او تصمیم خود را قاطعانه گرفته بود. حتی کسی را مثال می زد که ادعا کرده پس از پرداخت خمس زندگی اش بسیار بهتر و با برکت تر شده است. آخرهایش من فقط گوش می دادم و می دانستم یقینا هیچ کاری از دستم بر نمی آید. ایمان از انسان چه می سازد؟

Friday, October 29, 2010

چهره هر انسانی زشتی خاص خودش را دارد. فقط باید کمی نگاه کرد تا زشتی هایش را تشخیص داد

Thursday, October 28, 2010

Tired of seeing this dream again, again and agian that I have to take my highschool final exams again but I don't even know a single word to write , specially in chemistry.
حل نمی شود، فقط هی در لایه های عمیقتری پنهان می شود. شاید در طول روز موفق شوی آن را به یاد نیاوری، خوابها را چه می کنی؟

Monday, October 25, 2010

آلپرازولام

آلپرازولام برای خودش دنیایی دارد. به نوعی سکون خطی می رساندت. آلپرازولام که می خوری همه ترسها تمام می شوند. آرام و وارسته، بی قید و بی زنجیر. آلپرازولام که می خوری دیگر از سرما نمی لرزی . دیگر لازم نیست مستقل از دمای بیرون، برای رهایی از سرمای ترسی که درون جانت لانه کرده است ژاکت بپوشی. آلپرازولام که می خوری دیگر دنیا در حال اتمام به نظر نمی آید. آلپرازولام که می خوری دیگر لازم نیست از اتاقت به ناکامی فرار کنی، ناکام چون وحشت در ذهن توست و راه فراری ندارد. سبک می شوی و راحت و سنگین 9 ساعت می خوابی. زنده باد آلپرازولام. زنده باد این مخدرهای آشغال که در کپسول می ریزند و به اسم قرص به خورد آدم می دهند

از کدام خزانه؟

خوب آدم به آدم های دور و بر و فامیل خودش هم نگاه کند کافیست! دوشیزه ... عزیز (یکی از فامیل های محترم) دارند به سلامتی ازدواج می کنند، با مهریه 1400 سکه طلا، به انضمام یک ویلا در شمال، یک خانه در تهران و 1000 متر زمین در اهواز که پدر داماد به زوج خوشبخت هدیه داده اند. حالا تمام دلایل شخصی به کنار ، جوانان چگونه ازدواج کنند؟! از کجا؟ از کدام خزانه؟ خوب مگر دخترهای دیگر از این دوشیزه عزیز چه چیزی کم دارند که سطح توقعشان پایینتر باشد؟!ا

Thursday, October 21, 2010

دکتر سهراب پور می گفت :" اصلی در مکانیک هست که بیان می کند هیچ چیز در عالم
perpetual
نیست، جز ذات باری تعالی" پس هر آغازی را پایانی است، نا گزیر... ا

Wednesday, October 20, 2010

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

Tuesday, October 19, 2010

کار کارشناسی

رییس سازمان هدفمند سازی یارانه ها اعلام کرد که پس از نزدیک به 3 سال کار کارشناسی، مبلغ 81 هزار تومان برای هر نفر مناسب تشخیص داده شده است. وی افزود هنوز تصمیم گرفته نشده است که این مبلغ برای چه مدتی باشد، مثلا برای 1 ماه، 4 ماه ،... . این شد که برای من سوال پیش آمد : از کجا؟ از کدام خزانه؟ عدد 81 را برای مدت نامعلوم از کجایت در آوردی؟ چرا 70 هزار تومان نباشد؟ چرا 120 هزار تومان نباشد؟ قربان کار کارشناسی ات بروم، وقتی زمان تعیین نکرده ای اعداد چه فرق معنی داری با هم دارند؟

Sunday, October 17, 2010

کوچه بغض تو را در گلو می فشرد ، و شب ،چون کودکی دلتنگ حضورت را بهانه می گرفت. صدای ابی شاهد بود. خیابان کارگر شاهد بود. " تو بال و پر گرفتی به چیدن ستاره ، دادی منو به خاک این غربت دوباره... اگه نرفته بودی گریه منو نمی برد ، پرنده پر نمی سوخت، آینه چین نمی خورد...شبانه های بی تو..." چراغ های پشت چهار راه شاهد بودند. راننده تاکسی شاهد بود. آقای" شعبانی" شاعر شاهد بود. شب فریب امید را بهانه می گرفت و چشم اشک را. گاه گاهی می توان زیر سقف کوتاه این شهر دید که هنوز زندگی هست. می توان یکشنبه آخر هر ماه
رفت " در حلقه رندان" ، که این و آن و او و ... هستند ولی دیگر منوچهر احترامی نیست، و حس کرد هنوز چیزی برای زندگی هست، مثل وقتی که رفته باشی فرودگاه مهرآباد و همراه با 20000 نفر دیگر با هم جشن گرفته باشید، با غریبه ها بگویی و بخندی ، به همدیگر گل بدهید و با هم شعر بخوانید، چون شیرین عبادی آمده است. حس عجیبی است که گاه گاهی مزه زندگی را به یاد بیاوری ، و به یاد بیاوری "خواستن" را، و اینکه روزهایی بود که می شد چیزی را "خواست" ، و تو مدتهاست آن را فراموش کرده ای، و حرکات یخ زده مریلین منسون جایگزین آن شده است. نمی توان به چشمها اعتماد کرد . همیشه آدم را گول می زنند. چشم ها، وقیحانه ادعا می کنند آدمهایی وجود دارند که یکدیگر را دوست دارند. می دانم باورش سخت است

Saturday, October 16, 2010

دزد

با یک جور حیرت دریافته ام که تقریبا هیچ یک از دوستانم از قطع دست دزد سابقه دار حمایت نمی کنند . راستش همدردی با چنین مجرمینی کاملا خارج از دایره تصور من است. برای سارق سابقه دار اعدام به نظرم برازنده تر است

Friday, October 8, 2010

Tuesday, October 5, 2010

Sting-Big lie small world

I sat down and wrote this letter
Telling you that I felt better
Since you've gone and I was freeI'm so happy

I have so little time to spare now
I'm wanted almost everywhere now
I make out like Casanova

Friends are always coming over
I signed my name as if I meant it
Sealed it with a kiss and sent it

The letter had improved my mood
Happy in my solitude
But halfway home I changed my tune

And when I saw my lonely room
The mirror caught my eyeWhen I sit down, I cry
Big lie, small world
It was a big lie, small world

I had to intercept that letter
Telling you that I was better
I raced to catch the postman's van
He was leaving as I ran
I missed the bus, I missed the train
I end up walking in the rain

Big dog chased me down the street
Hadn't had a bite to eat
Feeling sorry for myself
And wishing I was someone else

I walked across the cityBecause
I couldn't stand your pity
Big lie, small world
It was a big lie, small world

The place you live looks opulent
And obviously a higher rent
Than our cozy little room
I have this sense of doom

Your landlord says you're out of town
But your new boyfriend's always around
The hour was getting late
So I sit down and wait

Here's the postman with my letter
Coming down the path he better
Give that thing to me
I have to make him see

Begging doesn't do the trick
He thinks that I'm a lunatic
But then who comes upon the scene
But your new boyfriend, Mr. Clean

I hit the postman, hit your lover
Grabbed the letter, ran for cover
The police arrived in time for tea
They said they'd like to question me

But I can only curse my fate
I'll have to face the magistrate
It hasn't been the best of days
I'd like to fly away

Big lie, small world
Big lie, small world
It was a big lie, small world
Big lie, small world

Monday, October 4, 2010

letter

یه نامه برات نوشتم و انداختم تو صندوق. بلافاصله پشیمون شدم. همون موقع پستچی اومد و صندوقُ خالی کرد. بهش گفتم نامه منو پس بده. پستچی نداد. دعوامون شد. با مشت زدم تو صورتش. نامه ها ریختن زمین. نامه من اون وسط گم شده بود. می خواستم همه نامه ها رو پاره کنم. آخه نمی بایست دست تو برسه، ولی کاری از دستم بر نمیومد. قبل از اینکه پستچی بلند شه زدم به چاک. از دور پستچی رو دیدم که همه نامه ها رو جمع کرد. نامه تو رو هم برداشت و رفت، و من فقط با حسرت نگاش می کردم
Based on a Sting song

مامور معتمد

دختر سر او را میان دستهایش گرفت و گفت: " از من هم یک مامور معتمد خوب در می آید، این طور نیست؟" -"تو بهتر از آن هستی که یک مامور معتمد باشی. هیچ کس به ماموران معتمد اعتماد نمی کند"ا
مامور معتمد ، گراهام گرین، ترجمه تورج یار احمدی ، ص228

Saturday, September 25, 2010

کتابدار

رفتم کتابخانه مرکزی. کتاب مورد نظرم در یکی از تالارها بود. به من گفتند باید بروم و از همان تالار امانت بگیرم. وارد تالار شدم. مسئول تالار، خانم چادری مسنی بود. نه ، کهنسال بهتر است. چهره و لباسش دهاتی بودن و فقر را فریاد می زد. اگر توی خیابان می دیدمش به احتمال زیاد فکر می کردم سواد خواندن و نوشتن ندارد و ممکن بود فکرکمک کردن به او از ذهنم بگذرد. پیرزن، پشت کامپیوتر نشسته بود- به راستی پیر بود- و برای افراد برگه امانت کتاب صادر می کرد. کل کارش چند تا کلیک کردن بود. هر جا هم به مشکل برخورد می کرد از مرد جوانی که در تالار بود کمک می خواست. پیرزن بسیار مهربان و خوش اخلاق بود
دیدنش ، امید را به من هدیه داد. حس کردم زندگی واقعی اینجاست که در این سن بیایی و یک چیز جدید یاد بگیری و کار کنی. حس کردم زندگی واقعی این است که بیایی و تمام مشکلات -بی شک فراوان- خودت را کنار بگذاری و با لبخند و لهجه روستایی به دانشجویی بگویی "بفرمایید پسرم" . امید در دلم زبانه کشید. حس کردم کسی که توی این تالار ننشیند و کار علمی انجام ندهد به تمام زندگی این پیرزن خیانت کرده است. و زندگی واقعی اینجاست ، نه عشق های مسخره ای که یکی مثل خود من دچارشان می شود. زیبایی اینجاست ، نه در چهره یا حتی رفتار دخترکی که من به او علاقه مند می شوم و 2 روز دیگر هم اجبارا فراموشش می کنم و می روم سراغ یکی دیگر. و حس کردم کسی که دست از کار کردن بکشد بی شرف است
دیدنش، قلبم را فشرد . یادم آمد که زندگی واقعی اینجاست: دغدغه این که در این سن و سال ، اگر نتوانی کرایه خانه ات را بپردازی ، و صاحب خانه عذرت را بخواهد چکار کنی. ولی تو ، آن را با لبخندی می پوشانی. خدا برای تو بزرگ است ، حتی اگر شب را گوشه خیابان بخوابی. چون تو مجبوری او را بزرگ ببینی. زندگی واقعی اینجاست: در کهنسالی مجبوری برای ماهی شندرغاز- فقط برای از گرسنگی نمردن- کار کنی. زندگی کفش های میلیونی آن دختر نیست

Wednesday, September 22, 2010

عشق؟

آخر این چه منجلابی است که پایانی ندارد؟ آقاجان وقتی یکی تو را نمی خواهد چرا نمی روی دنبال زندگی خودت؟ چرا هر جا یک تکه چوب دراز تیز از زمین آمده بود بالا می روی درست رویش می نشینی بعد می گویی آخ دردم گرفت؟
با دوستم رفته بودم نمایش نامه ای بر مبنای یکی از داستان های مارکز را تماشا کنم. در تمام طول تئاتر فقط به یک دختر فکر می کردم که یقین دارم هیچ جای مهمی در ذهنش ندارم. اینقدر از او حرف زدم که خودم خسته شدم. آخر این چه جور نکبت فراگیری است؟ خوب مگر یک آدم - یک زن، یک مرد - چه فرق بنیادینی با دیگران دارد که باید اینقدر برای کسی مهم شود؟ حرف امروز و دیروز نیست، بیش از یک سال است
مگر آخرش جز یک سری ژن خودخواه و از خود راضی که ذاتا دوست دارند خود را تکثیر کنند به چیز دیگری می رسی ؟ مگر ریشه اصلی تمام این نمایش خنده آور چیزی جز میل طبیعی به تولید مثل است؟ مگر نه اینکه در صورت سرکوب هورمونهای جنسی مردانه ، تمام احساسات عاشقانه من فروکش می کنند و ناپدید می شوند؟ پس این چه کمدی بی معنی ای است که انسان به "یک نفر" علاقه مند می شود و شب و روزش مختل می شود؟ چه چیزی باعث می شود منی که می توانم کار کنم و بسازم و ارزش افزوده ایجاد کنم مثل یک پیرزن افلیج افسرده شوم و هیچ کار مفیدی نکنم؟ چه چیزی باعث می شود که من بجای پرداختن به رابطه جنسی افسارگسیخته بنشینم و به توهم افلاطونی یک دختر دل خوش کنم و افسوس بخورم؟ جنده بازی ده هزار بار شرافتمندانه تر از این وضع است

Monday, September 6, 2010

نجات

ساعت ، به طرز خطرناکی برای نوشتن مناسب بود. بیم لغزش در این چاه ویل می رفت. برای نجات فیفا 99 بازی کردم. به یاد نوجوانی

بخش خصوصی

یورو: 107.5
بات تایلند: 68
درهم امارات: 10.75
دلار سنگاپور: 3.35
دلار آمریکا: 3
دلار کانادا :1
لیره ترکیه: 0.1
آیا من یک سرمایه گذار ارزی محسوب می شوم؟

Saturday, September 4, 2010

ویزا

چند ماه پیش ،یکی از آشنایان برای گرفتن ویزای آمریکا جهت دیدار با خانواده ، به سفارت آمریکا در دمشق رفته بود و از قضا ویزا هم گرفته بود. من و دوستم هادی کلی به این ماجرا خندیدیم. هادی گفت به زودی مردم برای ویزای آمریکا به افغانستان می روند... چند ماه گذشت. امروز عصر ، دوستی را دیدم که هفته پیش ، از سفارت آمریکا در کابل ویزا گرفته بود!!!!!!!!!!!!!ا
:O :O

Saturday, August 14, 2010

بدبخت آن کسی که با تو آشنا شد

رمضان

زنده باد ماه پربرکت رمضان! قیمت بعضی هتل های خوب در کوش آداسی دچار کاهش شدید شده است!!ا

Tuesday, August 10, 2010

رئیس

س- اگر جناب رئیس جمهور ( آلبر لوبرن) بخواهند فرانسه را به مقصد الجزایر ترک کنند چه کار می کنید؟
ج- آنری فیلیپ بنونی عمر ژوزف پتن (نخست وزیر): خوب معلوم است ، دستور می دهم بازداشتش کنند!!ا
دیالوگ مربوط به اوایل تابستان 1940 پس از شکست فرانسه از آلمان است

Monday, August 9, 2010

آندوسکوپی

من چند ساله مشکلات معده دارم و هی پشت گوش می اندازم. امروز صبح از زور بیکاری رفتم دکتر برای چکاپ. یک نگاهی انداخت و گفت اُه اُه وضعت چرا اینقدر خرابه! همین الان برو بشین اتاق بغلی من میام باید آندوسکوپی انجام بدی. آندوسکوپی همون عملیه که یه شلنگ دراز از توی حلق آدم می فرستند پایین تا توی معده و ... هر چه التماس کردم گفت هیچ راهی نداره. من هم از اتاق خارج شدم ولی بشدت دچار وحشت شده بودم. در تمام عمرم از این کار وحشت شدید داشتم. فکر کنم خیلی درد داره. خلاصه ، بجای اینکه برم صندوق پول آندوسکوپی را بدم ، فرار کردم از مطب اومدم بیرون

یکبار دیگه متوجه شدم که همه چیز ، همه چیز و همه چیز در مقایسه با درد فیزیکی فقط یکجور توهمه و غیر واقعیه. به این فکرکردم که وقتی در زندگی چیزی مثل آندوسکوپی هست چطور ممکنه دیگه آدم بشینه غم عشق بخوره یا به اخلاقیات فکر کنه یا پولدار بودن یا آبرو براش مهم باشه یا مثلا بشینه به آزادی فکر کنه یا براش مهم باشه که ورزش کنه که هیکلش ساخته بشه. هیچ چیز در مقایسه با درد حقیقت نداره

تصمیم گرفتم برم یه دکتر دیگه، یه سری آزمایش های دیگه انجام بدم شاید با دارو و رژیم غذایی بدون آندوسکوپی قضیه قابل حل باشه ، و یکبار دیگه یادم اومد که زندگی چقدر کوتاه و آمیخته با رنجه و چقدر احمقانه است که آدم بجای اینکه از زندگی هر جوری که دلش می خواد لذت ببره ، بخواد خودش رو پایبند به قوانین و رسوم و روش هایی بکنه که جامعه ازش انتظار داره

حالا البته یکی از دوستان یک جایی رو معرفی کرد که برای آندوسکوپی بیهوشی کامل به مریض می دن. می رم درباره اونجا هم سوال می پرسم

Friday, August 6, 2010

همسفر

فرض کن می خواهی بروی مسافرت ، و سر و ته آن را هم با 800 هزار تومان هم بیاوری ، و می بینی که وجود یک همسفر می تواند 200 هزار تومان هزینه تو را کاهش دهد ، ولی هیچ کس نیست که با تو بیاید. چه کار می کنی ؟ چه حسی به ات دست می دهد؟! ا

Saturday, July 31, 2010

دانشگاه تک جنسیتی

وزير علوم گفت وقتي در جامعه تقاضا براي دانشگاه هاي تك جنسيتي وجود داشته باشد، چه اشكالي دارد كه تعداد بيشتري از اين دانشگاه ها تأسيس شود.
وي با بيان اينكه متأسفانه تا سخن از اسلامي شدن دانشگاه ها مي شود، عده اي به فضاسازي منفي مي پردازند، افزود: اين افراد مباحثي نظير تأسيس دانشگاه هاي تك جنسيتي و يا بحث تفكيك جنسيتي در دانشگاه ها را مطرح مي كنند، درحالي كه اسلامي كردن دانشگاه ها صرفاً به معناي ساخت مسجد و نمازخانه در دانشگاه، برگزاري دعاي كميل و يا جداسازي جنسيتي در كلاس هاي درس نخواهد بود، بلكه دانش و علوم بايد اسلامي شود.وزير علوم طرح اين گونه مسائل را براي انحراف اهداف اصلي شعار «دانشگاه اسلامي» خواند و تصريح كرد: اين حق خانواده ها و ملت شريف ايران اسلامي است كه انتخاب كنند فرزندان شان در كدام دانشگاه و در چه فضايي تربيت شوند.دانشجو همچنين در پاسخ به اين سؤال كه آيا پژوهشي در خصوص تأثير تك جنسيتي بودن دانشگاه ها در ارتقاي كيفيت آموزشي دانشجويان انجام شده است، اظهار داشت: اين مسأله اساساً مطرح نيست و تأثير اين كار بر روند مسائل آموزشي دانشجويان اهميت چنداني ندارد، بلكه حضور دانشجويان در اين دانشگاه ها و يا حتي جدا نشستن دانشجويان در كلاس هاي درس، مي تواند در مسائل فرهنگي، اعتقادي، شرعي و حلال و حرام ها تأثيرگذار باشد.وي در همين زمينه يادآور شد: ما به دنبال ترغيب دانشگاه هاي غيرانتفاعي به سمت راه اندازي دانشگاه هاي پسرانه و يا دخترانه هستيم البته براي ايجاد دانشگاه هاي دولتي تك جنسيتي نيز مانعي وجود ندارد و فكر نمي كنيم افزايش دانشگاه هاي تك جنسيتي اشكالي به وجود آورد

Wednesday, July 28, 2010

پیام مردمی کیهان 7 مرداد 1389

در آئين هاي كهن ايراني در دوران باستان، لندن به عنوان مأواي اهريمن معرفي مي شود. وقتي به تاريخ هم نگاه مي كنيم مي بينيم كه بيشتر آسيب هاي ما از ناحيه انگلستان بوده است. در فتنه سال 88 ردپاي انگليس از هميشه پررنگ تر بود. آيا باز هم بايد مماشات كنيم تا اهريمن بيشتر به ما آسيب بزند؟حسين شمسيان

Thursday, July 22, 2010

شنیدن اینکه یک دوست نزدیک یک رابطه عاشقانه را آغاز کرده است تکان دهنده و غم انگیز است. تقریبا مثل سطل آب سردی است که بر سر آدم ریخته شود

Wednesday, July 21, 2010

اینک چگوری لحظه ای خاموش می ماند
: وآنگاه می خواند
شو تا بشاگیر، ای خدا، بر کوهسارون
می باره بارون ، ای خدا ، می باره بارون
از خان خانان، ای خدا ، سردار بجنورد
من شکوه دارم ، ای خدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ای خدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ای خدا ، شد تیربارون
ابر بهارون ، ای خدا، بر کو نباره
بر من بباره ، ای خدا ، دل لاله زارون
------------
اخوان ثالث، آواز چگور

Tuesday, July 20, 2010

قطب

رهبر یا "قطب" فعلی دراویش گنابادی نورعلی تابنده، معروف به مجذوبعلی شاه است

Friday, July 16, 2010

نه گفتن به دیگری ، سخت است ، خیلی سخت تر از نه شنیدن از یکی دیگر

Tuesday, July 13, 2010

جنبش

جنبش سبز و معضل «مفسران رسمی» خودخوانده... جنبش سبز و زایش از درون ... جنبش سبز و شبکه سازی اجتماعی... جنبش سبز وتعمیق معرفت... جنبش سبز و مطالبات تاریخی ایرانیان... جنبش سبز و استقامت... جنبش سبز و فعالیت در فضای مجازی... جنبش سبز و خردگرایی... جنبش سبز و هویت ریشه دار ایرانی- اسلامی ... جنبش سبز و آفتابه... جنبش سبز و اختاپوس

Monday, July 12, 2010

پیام مردمی کیهان ، 22 تیر1389

پيشنهاد مي شود براي اجراي طرح عفاف و حجاب، افراد بدحجاب شاكي خصوصي هم داشته باشند. يعني مردم بتوانند از كساني كه عفاف و حجاب را رعايت نمي كنند شكايت كنند.محمدي از اهواز

تعطیلات

تعطیلات پشت سر هم خیلی غم انگیز است. روزها و روزها باید در انتظار یک شماره کیهان بنشینی. انتظاری که حتی یک روز آن کسل کننده و دو روز آن بسیار سخت است

Sunday, July 11, 2010

دیدی بعضی وقتها ، دوست دختر دوستت می آید توی مسنجر و فیس بوک و ... تو را اد می کند بدون اینکه تو اصلا کاری به کارش داشته باشی؟؟ و دیدی که بعد از اینکه با دوست تو به هم زد تو را هم از لیست دوستانش حذف می کند؟! هر چه می گردم عبارتی بهتر از "فاحشه آشغالی" در توصیف چنین دوستان عزیزی پیدا نمی کنم
"Dear diary, what a day it's been?
Dear diary, it's been just like a dream...
It was cold outside my door"

Moody blues, Dear diary

Wednesday, July 7, 2010

خواب ظهر

خواب ظهر غم انگیز ترین کارهای دنیاست. وقتی ساعت 7 بعد از ظهر از خواب بیدار می شوی ، تمام دنیا مثل یک سلول انفرادی غم انگیز می شود ، و تو تنها ساکن یک کهکشان عظیم هستی که میلیونها سال نوری با همه چیز و همه کس فاصله دارد. وقتی از خواب ظهر بیدار می شوی.... ا

Saturday, June 26, 2010

پیام مردمی کیهان ، 6 تیر1389

يكي از راه هاي مبارزه با صهيونيسم، كاهش مصرف در سطح جامعه است. زيرا اكثر بازارهاي جهاني، با رژيم صهيونيستي داراي شراكت هستند. يك هموطن -پیام مردمی کیهان یکشنبه

Friday, June 25, 2010

راستش را بخواهید ، دلم می خواهد تمام کودکان غزه از گرسنگی بمیرند

Monday, June 21, 2010

پیام مردمی کیهان ، 1 تیر1389

چند روز پيش فرزندمان از سوي مهدكودك، يك بسته مداد رنگي جايزه گرفت كه روي مدادها تصاوير باربي نقش بسته بود. متاسفانه اين مسئله در بسياري از وسايل و اسباب بازي بچه ها وجود دارد كه نتيجه اش گسترش فرهنگ اباحه گري است. از مسئولان فرهنگي تقاضاي رسيدگي به اين مسئله مي شود.يك شهروند

Sunday, June 20, 2010

فوتبال

یادم هست زمانی که مسابقات یورو 96 را تماشا می کردم ، بازیکنان آلمان مردان بزرگی بودند که می شد به آنها اعتماد و تکیه کرد. حتی وقتی که تیم عقب بود ، خیال من راحت بود که خب مردان تیم حتما کاری از دستشان بر می آید. کلا فوتبال یک جور بازی بین 22 تا "آدم بزرگ " بود.وقتی در نیمه نهایی بازیها آلمان در نیمه اول با یک گل از انگلیس عقب افتاد ، من داشتم شام می خوردم. با خونسردی و ایمان کامل به پیروزی آلمان ، تقریبا بی تفاوت، به خوردن ماکارونی ام ادامه دادم .حالا به طرز غم انگیزی شرایط دگرگون شده است ، و بسیاری از "مردان تیم" بچه هایی هستند که 3-4 سال از من جوانترند ! نمی دانم چطوری می شود در مواقع بحرانی به آنها امید بست. حالا فوتبال به طرز مسخره ای بازی "بچه کوچولو ها" به نظر می آید و تازه کجای کار را دیده اید ! از این به بعد هر دوره وضع فقط بدتر خواهد شد.روزی خواهد رسید که ستاره های آن روز تیم آلمان ، هنوز به دنیا نیامده اند ! ا

Thursday, June 17, 2010

روشنفکری

وقتی هیچ چیزی برای عرضه نداری ، اداهای روشنفکری در بیاور. این را دوستی امشب به من گفت. دیدم متقابلا
(Mutually- Conversely)
راست می گوید. ما هم نشستیم شام خوردیم. تمام مدت ، دو نفر از حضار عود و نی می زدند. هنگام خروج ، محض
رعایت ادب دروغ آخر شب را گفتم : از موسیقی تان لذت بردم ، شب بخیر. باز پی به قابلیت منحصر به فرد موسیقی سنتی بردم که می تواند 40 دقیقه سر و صدا کند بدون اینکه هیچ فضا یا تصویری ساخته باشد . موسیقی سنتی می تواند یک جوری شبیه نویز سفید باشد : نمونه های زمانی آن کاملا ناهمبسته اند و هیچ ربطی به هم ندارند

Tuesday, June 15, 2010

بفرمایید شیرینی

دیروز بعد از ظهر به دیدار خانم مسنی رفتم که به تنهایی نمی توانست کارهای خانه اش را انجام دهد و یک مستخدم داشت. مستخدم پسر 18 -19 ساله ای به نظر می آمد. من صحیح و سالم نشسته بودم ، و او برای من چای و بستنی و میوه آورد و پذیرایی کرد. هیچ کدام از گلویم پایین نرفت. به نظرم نمایش شرم آوری بود که در تضاد آشکار با شرافت انسانی بود. و توهین آشکار به شخصیت خود من هم بود. من صحیح و سالم نشسته بودم و یکنفر دیگر نه از روی علاقه ، که به عنوان وظیفه از من پذیرایی می کرد و جلوی من خم و راست می شد. نفرت انگیز بود
تابستان از نظر مسافرت فصل غم انگیزی است. وقتی که کلا 800 تومان پول داری ، و قیمت بلیطی که 1 ماه
پیش 500 تومان بوده، می شود 700 تومان. نمی دانم ایراد از بی پولی من است یا از اینکه متاسفانه سایر آدمها هم مثل من در تابستان سرشان خلوت می شود و فکر سفر به سرشان می افتد. به هر حال باید در زندگی صبر و استقامت پیشه کرد و راه حل های ریشه ای را جستجو کرد. یک راه ریشه ای می تواند پول دار شدن باشد

Saturday, June 12, 2010

دستم کمی (فقط کمی ) درد گرفته است. یعنی اذیتم می کند ولی چیز مهمی نیست. جایی بین آرنج و مچ ، استخوان در طرف بیرونی دست درد می کند. همین الان که می نویسم هر چند لحظه یکبار با دست دیگر می مالمش تا تسکین یابد. یادم افتاد به مادر. بیچاره مادر که اغلب دستش را با نوار می بندد تا دردش تسکین یابد ، و هرگز ، هرگز ،هرگز کوچکترین شکایتی نمی کند. ای کاش می شد ذره ای به او کمک کرد و ذره ای از آنچه کرده است را جبران کرد. ای کاش ، ای کاش ، و هزار ای کاش دیگر. یادم افتاد به بسیاری که دستشان و پایشان و تنشان زیر باتوم کبود شد و استخوان هایشان شکست ، مفت و مجانی

Thursday, June 10, 2010

هنوز افق های بسیار گسترده دیگری از پوچی برای کشف شدن باقی مانده است. فهمیدم که هنوز می توان انواع جدیدی ( بله ! جدید! ) از تهی بودن را تجربه کرد و به روش تازه ای پوچی تازه ء تا کنون پنهان مانده ای را دید

Wednesday, June 9, 2010

دیگر حالم از همدردی با غزه و همدردی با فعالین صلح عازم غزه و همدردی با قربانیان جنایات و تجاوزات اسرائیل و همدردی با ملت های مظلوم فلسطین و لبنان و همدردی با راشل کوری دختر امریکایی که برای جلوگیری از تخریب خانه یک فلسطینی زیر بولدوزر رفت- نسخه مونث شهید فهمیده خودمان- به هم می خورد. همه شان با هم به قعر جهنم بروند. دیگر از شنیدن شرح سوابق مبارزاتی حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی و خدمات ایشان برای اسلام و انقلاب و کشور و مظلومیت ایشان در روزهای اخیر و جفاهایی که بر ایشان می رود و جایگاه بی بدیل ایشان در نظر حضرت امام به ستوه آمده ام

Tuesday, June 8, 2010

سلام

و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما

Friday, June 4, 2010

شاهنامه

در کمال حیرت ، ضمن مطالعه داستانهای جمشید و ضحاک ، متوجه شدم که شاهنامه فردوسی بعضا غلط های فاحش وزن دارد . غلط هایی در حد اشعاری که مردم در آواز های فولک توی کوچه می سازند. در واقع شاهنامه به نظر کتابی می رسد که از تعدادی فراز بسیار درخشان در کنار یک بدنه بسیار معمولی و حتی گاهی غلط تشکیل شده است.البته شاید زود باشد که قضاوت کنم ، باید با یک نسخه دیگر تطبیق بدهم ، ولی من بر اساس نسخه بسیار معتبر ژول مول که در اختیار دارم اظهار نظر کرده ام. به هیچ وجه نمی خواهم که ارزش اثر فردوسی را زیر سوال ببرم ولی تصور اولیه من این بود که شاهنامه اصلا غلط وزن ندارد. چند نمونه را مثال می زنم
دگر پنجه اندیشهء جامه کرد / که پوشند بهنگام بزم و نبرد (شاید "ب" قبل از هنگام غلط چاپی باشد ، ولی بعید است چون ژول مول نسخه معتبری است) ا
جدا کردشان از میان گروه / پرستنده را جایگاه کرد کوه
هر آنچه ز گل آمد چو بشناختند / سبک خشت را کالبد ساختند ( این بیت دیگر واقعا عجیب و غریب است) ا
فراوان بیت دیگر از این دست ( البته نه به عجیبی بیت سوم ) در داستان جمشید و ضحاک دیده ام
البته بیت سوم اگر اینطوری خوانده بشود که
har Anchaz gel Amad cho beshnAkhtand
مشکل وزن ندارد.ولی باز هم عجیب است

Thursday, June 3, 2010

گیاهخوار

ضحاک هم در شاهنامه فردوسی گیاهخوار بود

Monday, May 31, 2010

Friendship is probably a very futile concept. You can never tell when a very good friend turns into a life time foe. But, we still spend time with friends, we talk to friends , we stupidly trust, we make new friendships again, again, and again to sustitute the ones we have put aside from our lives...

Saturday, May 29, 2010

یک مقاله دیدم تحت عنوان

Temporal and Spatial Features of Single-Trial EEG for
Brain-Computer Interface
که به تعداد موهای سرم فرمول ریاضی داشت. و جالب است که مباحث بسیار متنوعی را نیز به کار می گیرد. هر چیزی که یک گوشه ای در درس های فرایند های تصادفی ، پردازش سیگنال دیجیتال ، مدلسازی بیولوژیکی ، کنترل دیجیتال ، کنترل مدرن ، ... دیده ام اینجا استفاده شده است. کلی خوشحال شدم. می خواهم پروژه ام را در همین زمینه تعریف کنم. به این رفتار مازوخیزم هم نام نهاده اند
Blind source separation was some kind of pre-processing in this paper :D

Wednesday, May 26, 2010

در باب جنوب لبنان

آنهایی که سن و سالشان قد می دهد می گویند که در زمان اشغال، وضع اقتصادی مردم مناطق اشغالی خیلی بهتر از امروز بود؛ برای کار به اسرائیل می رفتند و پول خوبی در می آوردند، همه نوع اجناس و کالا هم از اسرائیل وارد می شد و کار و بار کسبه محل رونق داشت
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2010/05/100525_u01-mf-southernlebanon.shtml

Sunday, May 23, 2010

خرداد 3

خرمشهر را فتنه آزاد کرد
I clearly remember the time when I had passion, enthusiasm and excitation for meeting some people. Now , some of them have died, some are not in contact with me anymore, and some (most) have fallen to ordinary people for me, I like them, but it doesn't make me excited to meet them anymore, perhaps because I'm a grown up person now...

You know, it is sweet to passionately wait to meet someone. Some degree of enthusiasm is required in every thing, and I think I miss it now

Friday, May 21, 2010


عود برای خودش آرام در این سلول انفرادی می سوزد. کولر تا چند دقیقه پیش روشن بود. تابستان باز هم از راه رسیده است. می آید و می رود، مثل جرقه های سوسو زننده امید که گاهی در شب تاریک ظاهر می شوند و سپس به سرعت ناپدید می گردند. جمعه دیگر روز اشتیاق و امیدهای جعلی نیست. دیگر از روز پنجشنبه تب و تاب انتظار برای یک دیدار ساده در ظهر جمعه وجود ندارد. زندگی به این تقلیل یافتگی ! هفته ها در انتظار نشستن ، که شاید این جمعه بیاید. هیچ کس به من نیاموخت که زندگی می تواند واقعی تر از این هم جریان پیدا کند، تا خودم آموختم. ولی ، واقعیت همیشه بهتر از توهم نیست. اگر فقط راهی وجود می داشت که انسان می توانست برای همیشه خود را فریب

دهد و در توهم نگه دارد... ا


پ.ن. عود هم به خود پیچید و گره خورد

Wednesday, May 19, 2010

آدمها چقدر متفاوتند... هر روز این را بیشتر و بیشتر یاد می گیرم. در کمال حیرت وناخرسندی با دوستی غیر مذهبی صحبت کردم که بسیار طرفدار نقش ایمان در زندگی بشر ، علاقمند به عرفان و معتقد به رنج های مازوخیستی احمقانه در جهت تزکیه روح است. این دوست همچنین بنیادگرایان دینی را تهدیدی علیه بشریت نمی داند و اعتقاد دارد که فرهنگ ایرانی- اسلامی با فطرت بشر منطبق تر است تا مثلا ماتریالیسم. و از فرهنگ جامعه ابراز انزجار نمی کند. قلبم از گفتگو با او -که دوستش دارم و احترام هم برایش قائلم - تیره شد. در حالیکه چهره من از اندوه در هم رفته بود دوستم درباره تهی شدن انسانها از معنی حرف می زد. تازه به علی شریعتی هم علاقمند بود
:O :O :O

Tuesday, May 18, 2010

sleep

علی رغم تصور اولیه ، شیرین ترین لحظه های زندگی زمانهایی هستند که از فراوانی کارهایی که انسان مجبور است انجام دهد فرصت سر خاراندن هم ندارد. خاطره شیرین ، امروز است که از 8 صبح تا ساعت 3 بعد از ظهر دانشگاه بوده ام ، دوباره 7 شب برای صحبت با استاد درباره مقاله به دانشگاه رفته ام ، و الان ، ساعت 10 شب ، می دانم که پس از خوردن شام تا صبح هیچ خبری از خواب نخواهد بود. ارائه مقاله مدلسازی بیولوژیکی برای ساعت 9 صبح در دانشکده برق ، (به همراه گزارش فارسی) ، تشکیل کلاس حل تمرین ریاضی 2 ساعت یازده صبح در فنی پایین ، ملاقات با بابک برای مبادله کد های متلب ساعت 1 ظهر در دانشکده علوم ، ارائه سمینار ساعت 2 ظهر در دانشکده برق برنامه فردای من را تشکیل خواهد داد
One slip, and down the whole we fall,
It seems to take no time at all...
A small regret, you won't forget, there'll be no sleep in here tonight
-Pink Floyd , "One slip", 1987

Sunday, May 16, 2010

The birth of the man

I was looking at one of my photos which has been taken a few nights ago. I saw a MAN in the photo, a big man! A physically big one ( That night I realized that I couldn't wear one of my grey trousers because I had grown too fat !) with a mature face that could no longer be considered as a "youngster" .

The "man", was obviously supposed to have a job , a financial career, a clear plan for the future, and even probably a wife or at least a partner from any viewer's point of view. It sounded like some warning sirens : The game has started! The game has started! Run or you'll be a loser!

I obviously saw that it could not be accepted anymore from the "man" to blame anything or anyone in his past, present or future. The time has definitely come for him to take responsibility, and have the courage to face life as it comes, and on his own.

I see that it is time to "build" a future, or to accept all the consequenses of wandering in aimlessness. Perhaps I hadn't received the support I needed from the outside world in the time I frantically needed it, but I must not deny the facts : Many good friends helped me to recover in the recent years, and helped me feel worthy and have enthusiasm for life. I have to thank all of them. They prefer to see me happy and constructive, and I am a coward if I betray them.
I have to stop being sad like a poor old lady. I am a young healthy person - good or bad- and I have the ability to "build" . I have to build. I have to build.

Saturday, May 15, 2010

امید

واقعا چقدر مرز باریکی است بین نا امیدی مطلق و امید کامل ! این یک سیستم به شدت ناپایدار و نا مینیمم فاز است ! درست در لحظه ای که همه چیز در فرو رفته در سیاهی به نظر می رسد ، وقتی که ارائه سمینار روی هوا معلق مانده و هنوز هیچ مقاله ای برای درس مدلسازی بیولوژیکی پیدا نشده است و کلا برای هر دو اینها 3 روز وقت باقی مانده ، ناگهان 2-3 تا مقاله خوب پیدا می کنی و دوباره زندگی قشنگ می شود. تصورات مربوط به حذف ترم و خودکشی جایشان را به امید درباره اقامت در ملبورن می دهند. هر چند که ملبورن خیلی دور است و خود این امید نیز می تواند خیلی ناپایا باشد : یک مطالعه دقیقتر ممکن است نامناسب بودن مقاله را نشان دهد و همه چیز را به خانه صفر بازگرداند. ولی ای کاش راهی بود که همیشه در سخت ترین شرایط امید را حفظ کرد
با یک جور تبدیل حوزه زمان- فرکانس به اسم تبدیل
Gabor
. آشنا شده ام
زیبایی هنری در آن موج می زند. دلم می خواهد قبل از اینکه این موج شادی بگذرد و دوباره امید ها از دست برود تبدیل "گابور" همه چیز را حساب کنم. تازه ، کالمن فیلترینگ هم روح تازه ای به کالبد من دمیده است. ریاضیات چقدر با شکوه است ! فکر کن دوست من ، یک فیلتر کالمن می گذاری و آینده همه چیز را از روی گذشته پیشبینی می کنی ! چهارشنبه 3 تا سخنرانی بسیار مفصل در پیش خواهم داشت ، تبدیل گابور، فیلتر کالمن و مفصل تر از این دو ، مفاهیم پایه ای کرل و دیورژانس برای دانشجویان ترم 2. چقدر آرزو داشتم که زمانی که خودم کرل و دیورژانس را می آموختم کسی مثل زمان حال خودم در دسترسم بود تا آنها را برایم توضیح دهد. ای دریغ ! که همیشه دیر کردم ! ژنرال موریس گاملن یک بار گفته بود که ستاد ارتش فرانسه در 1914 برای حمله 1871 و در 1940 برای حمله 1914 آلمان آماده بود. این داستان من با درسهای دانشگاهم است

Thursday, May 13, 2010

آسمون به اون گپی ، گوشه اش نوشته ، هر کی یارش خوشگله ، جاش تو بهشته
آی شیرین جونُم ، آی شیرینُم تو ، گر بخوای بوسُم ندی، به زور می ستونُم
بلال بلالُم سی خودت لیلی ، کِردی کبابُم سی خودت لیلی
گفت: " می دونید ، من شما رو نمی گم ، با خودم هستم ، ما بعضی وقتا انگار خوشی می زنه زیر دلمون" ا

Tuesday, May 11, 2010

نقد فیلم

اما سؤال اساسي اينجاست كه سازندگان فيلم ضدارزشي «زمهرير» كدام بخش از اين اثر توهين آميز به ارزش هاي اسلامي و ملي مردم ايران را اصلاح كرده اند؟! ... اينكه رزمندگان مورد نظر آقايان به جاي سرودها و اشعار انقلابي و نوحه هاي مذهبي، ترانه طاغوتي «لب كارون» را مي خوانند، چه مي شود؟ !!! ----------------------------------- روزنامه کیهان ،22/2/1389

Sunday, May 9, 2010

میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است
پسندی و همداستانی کنی / که جان داری و جان ستانی کنی؟

Friday, May 7, 2010

Maze

آدمها روزنامه می خوانند و با دقت اخبار را پیگیری می کنند ، نه چون به منافعشان ربط دارد و نه چون موجودات فاضلی هستند ، صرفا چون می خواهند حتی برای چند دقیقه هم که شده از وظیفه شان فرار کنند. آدمها رمان و تاریخ و شعر می خوانند صرفا چون عرضه ندارند در دنیای واقعی پیرامونشان زندگی کنند و می خواهند به تخیل و توهم پناه ببرند. آدمها شعر می نویسند چون نمی توانند از عهده هیچ کار مفیدتری بر بیایند ، و مضافا اینکه نمی توانند رمان بنویسند. لنین یک بار گفته بود که یک لنگه کفش بیش از تمامی اثار شکسپیر ارزش دارد. آدمها کار خیریه می کنند چون آسان ترین کار ممکن است ، و عذاب وجدان ناشی از وقت کشی را هم در ضمن این کار راحت تر می توان پوشاند. آدمها فقط و فقط فرار می کنند، بی هیچ دستاوردی ، بی هیچ دستاوردی

Wednesday, May 5, 2010

امروز می رم برای گیتارم سیم 4 می خرم! حتما این کار رو می کنم. فکر کنم 4-5 ماهه که سیم 4 نداره

Tuesday, May 4, 2010

یک جای خصوصی که حس کنی مال توست. حق داری اینجا فریاد بکشی بدون اینکه مزاحم کسی شده باشی یا کلماتت را در حد کالا پایین آورده باشی. جایی که مثل فیسبوک خودت را در حال گدایی شرم آور توجه بی ارزش دیگران نبینی. می دانی ، شاید بستن موقت وبلاگ ها کمک کرد که ارزش آن را بهتر دریابیم. خب پس بگذارید اینجا بنویسم ، چون مال خود خود من است. دوست دارم بنویسم که دلم نمی خواهد فردا بیاید ، البته منظورم بامداد است ، چه همین الان در فردا هستیم
دلم نمی خواهد فردا بیاید که فردا برای من تحفه ای جز مطالعه اجباری مقاله مدلسازی رشد سلول های سرطانی ندارد. برای من که مدت هاست فقط و فقط تبدیل به یک ماشین شهوت و خور و خواب بدون هیچگونه نتیجه خارجی شده ام. برای من که مدتهاست اجبارا فرق زیادی بین پندار و واقعیت نمی بینم. مهیار یک زمانی می گفت دچار " سرطان تمام بدن" شده است. می توانم بگویم که من دچار" سرطان تمام فکر" شده ام . دلم نمی خواهد فردا بیاید- امروز بار سیزدهم بود که رفتم فنی پایین- فردا نمی تواند بار چهاردهم باشد ، نه دوست عزیز نه ! به شما قول می دهم که من اجازه نخواهم داد
یکبار آن دوست نزدیک شما گفته بود : "دهانت را می بویند ، مبادا گفته باشی دوستت دارم" . با صرفنظر از احساس ناخوشایندی که عمل بوییدن دهان در شما خواننده عزیز ایجاد می کند ، باید تاکید کنم که من کاملا پاکدامن و سربلند از چنین آزمایشی بیرون خواهم آمد. حتما عنایت دارید که تقصیر از من نیست که در کسب و کارشان رسید صادر نمی کردند، وگر نه با کمال صداقت رسید مبلغی را که شبی از زمستان گذشته به "پَد" پرداختم تقدیمتان می کردم تا ضمیمه عرایضم گردد و خواننده تیزبین گمان نکند که من با مقاصدی از قبیل رنگ و لعاب دادن به نوشته یا جعل مدرک برای اثبات بیگناهی در آزمایش مذکور این سطور را نوشته ام. نه دوست عزیز نه ! باور کنید بیان حقیقت برای من ارزشمندتر از یک داستان جالب تعریف کردن است . حتما اذعان دارید که وارد شدن به جزییات بی ارزش مالی در خور شأن این گفتگو نیست ، ولی یک محاسبه سر انگشتی... بله داشتم می گفتم یک محاسبه سر انگشتی نشان می داد که پَد 22 ساله در حال حاضر بودجه ء ماهانه ای 6 برابر من برای خرج کردن در اختیار دارد
به هر حال ، نمی دانم کسی که این مطالب را می خواند چه احساسی درباره من پیدا می کند ولی به هر حال توجه او را به این جلب می کنم که آدمها اصولا ابزار کافی برای قضاوت در اختیار ندارند. ما همواره دوست داریم دیگران را متهم کنیم ولی همیشه حقایق فراوان دیگری ... ا
بگذریم . می دانید ، آدمها خیلی ضعیفتر از آن هستند که تصور می شود. باید صادقانه نزد شما اعتراف کنم که خود من بارها در معرض این لغزش قرار گرفته ام که دچار افکار پریشان مالیخولیایی شوم و وسوسه آن کار زشت... چطور بگویم ، آن لغزش... خلاصه ، من هم شده که دلم بخواهد به کسی بگویم دوستش دارم. ولی همانطور که در اسناد متقن فوق برایتان توضیح دادم ، تا کنون همواره فرشته ای از من همچون یک قدیس در برابر گناه محافظت کرده است. می دانید ، نکته عجیب این جاست که این نجابت من اینقدر از دید مردم غیر قابل فهم است که همه بی هیچ سو نیتی به آن می خندند. طوری که اگر من به شما نهایت اعتماد را نداشتم هرگز درباره آن با شما صحبت نمی کردم. می دانید دوست عزیز ، تنها چیزی که من در این لحظه دلم می خواهد این است که فردا نیاید
در طی 24سال و4 ماه زندگی ام روی کره خاکی، خیلی از مسائل بشری را نفهمیدم و هرگز نیز نخواهم فهمید. ولی یک چیز را خوب فهمیدم و با تمام وجود لمس کردم و الگوی خودم در زندگی قرار دادم ، و آن هم رفتار سازمان آزادیبخش فلسطین در به تعویق افکندن هر سالهء اعلام تشکیل کشور مستقل فلسطینی بود

Sunday, May 2, 2010

فرار

می دونی ، من می گم بیا فرار کنیم! جز این چکار می شه کرد؟ تو نمی دونی ، آخه استوکس و گرین خیلی بی مزّن! تازه بعدش باید نمی دونم خازن ببندی چیکار کنی . بعدش تازه اگه پولدار بشی باید صبح تا شب بدویی دنبال پول بیشتر ، اگه نشی هم باید همیشه بدبخت بیچاره باشی. می دونی ، باور کن برنامه های ارکستر فیلارمونیک نیویورک خیلی تکراریه! قلب من به این گواهی می ده ، تازه اگه بتونی بری نیویورک بمونی !من خودم تا حالا غروب چند جای مختلف بودم ، عکس غروب چند جای دیگه رو هم دیدم . می دونی ، همه ش مث هم بود! کوه و دریا و شهر و آثار باستانی و اینا هم همه جا هست و سر وتهش یکیه ! می دونی ، می تونی بری ازدواج کنی صبح تا شب سکس کنی آخه ولی من مطمئنم 40 سالت که شد حالت از قیافه طرفت به هم می خوره ! من با اینکه فیلم نمی بینم ولی یه بار یه فیلمی از پولانسکی دیدم اینجوری بود ! تو مگه ندیدی تمام آدمای پیر داستانهای گراهام گرین تنها و بدبخت و منزوی هستن؟ خانما همش عصرا قهوه درست می کنن می خورن ،پیرمرد ها هم همش شبا می رن رستورانی که پاتوقشونه با پیرمردای دیگه از خاطرات زمان جنگ حرف می زنن. حالا اون هیچی ، می تونی بچه هم درست کنی، من خودم تا حالا چند تا بچه دیدم ، همش کثیف می کنن ، همش سر و صدا می کنن ، همش باید باهاشون بازی کنی . می دونی ، برای نیم ساعت خوبه ، ولی بعدشو چیکار می کنی ؟ می دونی ، من می گم بیا فرار کنیم
چه فاجعه ای است که انسان ساعت 2.5 نیمه شب از خواب ظهر بیدار شود. علی الخصوص که ظهرش برای بار دوازدهم رفته باشد فنی پایین. رفتم یک روزنامه شرق خریدم و نشستم سر کلاس ادبیات که حوصله ام سر نرود. حرف های استاد جذاب بود و نیازی به روزنامه نشد. نصف کلاس غایب بود. آخر پنجشنبه امتحان ریاضی 2 است. چه افتضاحی. از زور سرگردانی رفته ام با بچه های سال اولی بُر خورده ام. حسگر اختلاف سنی ام از کار افتاده. در عوض به من اعتماد به نفس می دهند. با اینکه 3-4 نفر مسئول حل تمرین ریاضی 2 دارند بارها و بارها و بارها افراد مختلفشان از من خواسته اند که بیایم وبرایشان تمرین حل کنم. گویا خاطره خوبی برایشان مانده. هر بار باید توضیح بدهم که دکتر معظمی اجازه نداد. ولی برای پایان ترمشان کلاس تشکیل می دهم : کلاس خالی پیدا می کنم و جلسه تشکیل می دهم. اداره آموزش پول ندهد مهم نیست. از الان لذت ماتریس بازی را حس می کنم. من هم برای خودم دن کیشوت که نه ، ولی سانکو پانزایی هستم که بر جزیره حکومت می کند
آری. تا صبح بسیار راه مانده. تازه ساعت 3:20 است. خوشبختانه کتاب هست."سیمای زنی در میان جمع" نوشته هاینریش بل را در دست مطالعه دارم. می شود گفت رمان جنگی

Friday, April 30, 2010

خانم را روز قبلش دفن کرده بودند. فقط مانده بود بعضی تشریفات ظاهری که انجام شود که حرف و حدیثی در آن پیش نیاید و دهان مردم هم بسته شود. مجلس ختمی و فاتحه ای و ... تا هم روح متوفی شاد شود ،هم خانم ها پز لباس و جواهراتشان را به هم بدهند هم مادر ها دخترهای دیگران را ببینند و بلکه بپسندند و از این موارد اجتناب ناپذیر. این وسط من با حضرت م. و روبرو شدم. فرصت مغتنمی بود که بعد از 40 روز دیداری تازه کنم. کلی جوک دست اول هم برایم گفت. حال دختر کنکوری اش را پرسیدم که گفت معلوم است ! درس نمی خواند! سخنران روحانی مجلس، از تخصصش در زمینه گیرنده ها و فرستنده های الکترونیک گفت و از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف که با دانشگاه بوستون ِ پنسیلوانیا همکاری می کردند.
وقتی مجلس تمام شد ، توده در هم حضار به بیرون امدند و مشغول گپ و احوالپرسی شدند. غروب سرخ و خاکستری بود . رفتیم جلوی در قسمت زنانه ایستادیم ، مثل پسرهایی که در دبیرستان دخترانه می ایستند. من منتظر مادرم ، م.و منتظر زنش یا بقول خودش رئیسش
خلاصه ،" مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر" .مرده که در خانه ابدی اش خوابیده بود ، آدمها هم هر کدام به راهی رفتند و متفرق شدند. من ماندم ، که دور خودم می چرخیدم
ساعت 10 صبح بود. با زنگ تلفن بیدار شدم. اسطوره ای پای تلفن حاضر بود. زنگ زده بود خداحافظی ، که ساعتی دیگر به دوبی پرواز می کرد و از آنجا به(؟) و از آنجا به امریکا . صدای غرش موتور جت را زیر گوشم می شنیدم. اسطوره من ، که چند روزی در دنیای فلاکت بار من اسیر شده بود سوار جتش شد و رفت ، و من ماندم و دور خودم چرخیدم
گیرم که 11 بار رفتم فنی پایین و به سلامت جستم ، فردا را چه کنم که 12 بار می شود و من فقط دور خودم چرخیده ام

Friday, April 23, 2010

ضد زلزله

آیت الله سید احمد خاتمی افزود: ما در قرآن كريم آيه اي به عنوان آيه «ضد زلزله» داريم كه روايت آن هم از پيامبراكرم(ص) و هم از امام رضا(ع) نقل شده است و سندش هم سند خوبي است مضمون اين روايات اين است كه اگر كسي در شب يا روز بخواهد بخوابد و آيه 41 از سوره فاطر را بخواند خانه بر سر او خراب نخواهد شد
روزنامه کیهان ، 4 اردیبهشت 1389

Thursday, April 22, 2010

کفش

مثل یک بچه 5 ساله کفشم را دوست داشتم. ورنی نبود ، ولی مثل خورشید برق می زد ، حتی بدون اینکه آنرا واکس زده باشم. فقط 3 بار پوشیده بودمش، فقط 3 بار. امشب یک نفر پایش را روی پایم گذاشت و کفش نازنین من خش خیلی بدی خورد. یک خط طولانی روی سینه کفش. دنیا پیش چشمم تار شد. آخر من لباس هایم را به اندازه ای که یک کودک اسباب بازی هایش را دوست دارد دوست دارم. کفش نازنین من ،کفش نازنین من... رفتم توی خیابان. ساعت دو و نیم صبح بود. اینقدر فریاد کشیدم تا بخشی از خشم من فروکش کرد. آخر این کفش به نظر من یک اثر هنری بود.حالا درست است که قیمت آن خیلی غیر عادی نبود... ترجیح می دادم بمیرم و این صحنه را نبینم. آشفته و حیران آمدم خانه ، و هنوز نتوانسته ام ابعاد این فاجعه را کاملا درک کنم و بپذیرم. اگر معادل قیمت این کفش پول گم کرده بودم یا اگر کفشم را دزدیده بودند 1000 بار برایم راحت تر بود
وقتی کلاس سوم دبستان بودم یک ساعت نو خریدم. همان روز اول افتادم زمین و شیشه ساعتم خش خورد. من بغضم گرفته بود. آمدم خانه ، دلم نمی خواست که ساعت با شیشه خش دار داشته باشم. چکش را برداشتم و آنقدر روی ساعت کوبیدم تا خرد شد. این جوری خیالم راحت بود که مجبور نیستم یک ساعت با شیشه خش دار را تحمل کنم. انگار اصلا ساعت نداشته ام

Saturday, April 17, 2010

To those drown in the illusion of non-violence

"...The great questions of the time will not be resolved by speeches and majority decisions—that was the great mistake of 1848 and 1849—but by iron and blood. "

Otto Eduard Leopold von Bismarck , The Iron Chancellor of The German Empire

پیام مردمی کیهان ،28فروردین 1389

تهديد اتمي آمريكا عليه ايران، مثل دست و پا زدن يك كفتار در مقابل شير است.دهقاني از شيراز

Friday, April 16, 2010

نماز جمعه تهران ، 27 فروردین

وي خاطرنشان كرد: اين نوع جاذبههايي كه برخي بانوان و دختران در خود در بيرون از زندگي خصوصي ايجاد ميكنند، جواناني كه دلشان تكان ميخورد و به طغيان بوالهوسي كشيده ميشوند و بعد هم دامنهاي آنها آلوده ميشود و زنا در جامعه زياد ميشود ، طبق روايات ما يكي از عواملي است كه علت بعضي از بلاياي ناگهاني به حساب آمده است. وقتي زنا توسعه پيدا كند زلزله فراوان ميشود.
خطيب نماز جمعه اين هفته تهران با اشاره به سخنان اخير احمدينژاد مبني بر احتمال وقوع زلزله در تهران اظهار كرد: چه كنيم كه زير آوارها نمانيم؟ چه كنيم كه گرانيها ما را از پا در نياورد؟ چه كنيم كه بياعتماديها زندگي ما را متلاشي نكند؟ چه كنيم كه اضطرابها،افسردگيها و بيماريهاي روحيمان را كم كنيم؟ هيچ راهي جز اينكه در پناه دين زندگي كنيم و با فرمولهاي اخلاقي اسلام خود را تطبيق دهيم نداريم
.وي گفت: يكي از اولياي الهي كه از دست مبارك حضرت امير در عالم مكاشفه جامي گرفتند و بينش خاصي نسبت به قرآن پيدا كردهاند به من فرمودند به مردم بگوييد كه توبه عمومي كنند؛ چراكه بلاها تهديد ميكند. پس پرده را جدي بگيريد. آن زلزله سياسي كه پيش آمد عكسالعمل برخي عملها بود و حالا اگر زلزله طبيعي هم در شهري مثل تهران پيش بيايد هيچكس حريف اين بلاها نيست بلكه فقط قدرت خداست، فقط قدرت خداست، فقط قدرت خداست. پس خدا را ناراضي نكنيم، به هم ظلم و بيرحمي نكنيم، ظواهرمان را خداناپسند نكنيم و همه استغفار كنيم و بنا را بر اين بگذاريم كه بانوان حجاب و ظواهر خود و كسبه انصاف خود را رعايت كند.

صادق محصولی

صادق محصولی، مهد کودک هایی را که به گفتۀ او ظوابط اسلامی را رعایت نمی کنند تهدید کرد و گفت : مهدکودک ها باید به گونه ای کار کنند که کودکان در سن سیزده سالگی همانند محمد حسین فهمیده که در جبهه های جنگ علیه عراق کشته شد، شهادت طلب شوند.
صادق محصولی همچنین درباره سخنان اخیر محمود احمدی نژاد درباره زلزله تهران و لزوم تمرکز زدایی از پایتخت گفت ما که نمی توانیم دستگاهی اختراع کنیم که جلوی زلزله را بگیرد اما در عوض خداوند این دستگاه را اختراع کرده .
به گفته آقای محصولی این دستگاه جلوگیری از گناهان، دعا، استغفار و صدقه دادن است و این فرمول بهترین نسخه برای دفع بلا محسوب می شود.

Thursday, April 15, 2010

HE COMES

Who could belive this ??
Roger Waters comes again with "The WALL" tour live around the planet !
Yet just the tour dates for north America have been released, but it has been emphasized that it would be worldwide tour !
It would be the 66 yo's star goodbye tour :(
He'll be here in Dubai or Turkey.

We'll go ! We'll shout ! We'll bang our heads! We'll scream , scream, scream ! I'm considering the double attendance, in Dubai or Turkey (He will meet one of them) and in a further destination. I don't know, India, Tunisia, ...

FUCK if I were in the US or Europe I would roam after him from one city to another ! FUCK my worthless Iranian passport :(
All in all,
خوش به حال من ، خوش به حال من
کوچه گردی های ظهر تهران مدام حضور کسی -یک دوست ساده- را بهانه می گیرند. توی اتوبان همت ، پیچک به صد ناز گیسو بر سینهء دیوار کنار اتوبان افشانده بود. سبز سبز سبز. خوش به حال دیوار. علتی برای ترسیدن از خزان دارد

Tuesday, April 13, 2010

پیام مردمی کیهان 24 فروردین 1389

اصلاح طلبان در حالي اهانت به مقبره آيت الله خاتمي را به طرف مقابلشان نسبت مي دهند كه اساساً آن روحاني خوشنام، هيچ نسبتي با اصلاح طلبان ندارد و از مريدان امام و رهبري بود. بنابراين جاي هيچ شك و ترديدي نيست كه اين اهانت، كار مخالفان رهبري است.اكبري از تهران

Monday, April 12, 2010

جوجه اردک خیلی زشت

یکی بود ، یکی نبود . خدا هم نبود. در بعضی از کتب مرجع ، ذکر شده که خدا آن زمان به خانه خاله رفته بود . انجیل یوحنا درباره اینکه خدا با خاله چکار می توانسته داشته باشد هیچ توضیحی نداده است. حضرت داود هم در اینباره در کتاب زبور و در آلبوم های موسیقی بعدی اش سکوت کرده است . در عهد عتیق تصور می شد حضرت داود جوانی بود که آوازی خوش داشت ، ولی در دهه های اخیر مشخص شد که حضرت داود علاوه بر داشتن آواز خوش ، به نیکویی در گروه پینک فلوید گیتار می زند
درباره علت غیبت خدا ، روسای جمهور اخیر لبنان مواضع متفاوتی اتخاذ کرده اند. میشل سلیمان درباره آن موضع بی طرف اتخاذ کرده است. امیل لحود آن را نتیجه حمله اسرائیل اعلام کرده است. الیاس هراوی متاسفانه فوت کرده و در دسترس نمی باشد. امین جمّیل آن را به توطئه گروه های فلسطینی برای بر هم زدن ثبات لبنان نسبت داده است. موضع سلیمان فرنجیه گویا بین موضع لحود و میشل سلیمان بوده است
به هر حال ، این موضوع خیلی به داستان ما ربطی ندارد. یک روز ، یک جوجه اردک خیلی زشت وجود داشت. همه فکر می کردند وقتی بزرگ شود قوی بسیار زیبایی خواهد شد و همه محو زیبایی خیره کننده او خواهند گشت و چایکوفسکی برایش قطعه" دریاچه قو " را خواهد ساخت. ولی ، جوجه اردک خیلی زشت بزرگ شد و به دیوی دهشتناک تبدیل گشت ، که هر شب بانگ گوشخراش ترین فریادها را به هر سو می پراکند و هر روز قلعه خوفناک روی تپه از طنین گام های نفرت انگیزش می لرزید. آخر دیو ، توی آن قلعه زندانی بودقصه ما همین بود و به پایان هم نرسیده است

Wednesday, April 7, 2010

آرزو

اصلی ترین چیزی که در سفر شیراز آزارم داد ، دیدن یادگاری هایی بود که یک مشت اراذل و اوباش بر آثار باستانی نوشته بودند. نام ، تاریخ ، امضا ، شعر ، بعضا حکاکی، ... درباره تخت جمشید دیدن چنین چیزهایی روی دیوار ها زجر آور بود. درباره جایی مثل ارگ کریمخان وضع خیلی از این وخیمتر بود : تقریبا هیچ جای سالمی روی دیوارهای عمارت و بخصوص چارچوب درها وجود نداشت

همه جای ارگ کریمخان چنین بود :
یادگاری از تقی و شهرام" ، "یادگاری از بچه های آبادان " ، 1/9/1384 " ، ...ا

در تمام زندگی عمیقا اعتقاد داشته ام که اکثر آدمها کرمهای کوچکی هستند که باید آنها را به کوره آدم سوزی ریخت. چقدر دوست داشتم که در تمام اماکن تاریخی دوربین های مدار بسته نصب می کردند و هر کس را که تصویرش در حال آسیب زدن به این اماکن ضبط می شد به محض احراز هویت اعدام می کردند

چقدر دلم می خواست تیغه های گیوتین به کار افتند. چقدر دلم می خواست پلیس رانندگانی را که با وقاحت تمام وسط خیابان دوبل می ایستند و راه بندان ایجاد می کنند در جا از ماشین پیاده می کرد و اینقدر شلاق می زد تا همانجا می مردند

چقدر دلم می خواست سیستم بی خطایی در تشخیص وجود می داشت و آنگاه می شد با وجدانی کاملا آسوده رو به" اعدام درمانی" آورد . چقدر دلم می خواهد راننده ای را که سبقت غیر مجاز می گیرد زیر چرخ های ماشینم کاملا له کنم

آقای کرزی

آقای کرزی همچنین قانونگذاران را تهدید کرده که اگر اصلاحات مورد نظر او در کمیسیون انتخاباتی را تصویب نکنند، به طالبان خواهد پیوست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ا

Monday, April 5, 2010

پیام مردمی کیهان ،17فروردین 1389

با توجه به تصميم مسئولان اقتصادي كشور براي چاپ اسكناس هاي 10 هزارتوماني پيشنهاد مي شود كه در طراحي آن، از فرمايشات و احاديث معصومين استفاده شود تا در هدايت افكار عمومي نيز موثر باشد.سليمان بلغار

Sunday, April 4, 2010

بحث فلسفی

امروز توی حیاط دانشکده برق ، چند تا از دانشجویان سال پایینی دور هم جمع شده بودند و بحث فلسفی می کردند. یکی شان برای دیگران توضیح می داد که نیچه در کتاب " چنین گفت زرتشت" تصویری از یک ابرمرد با خصالی ممتاز و ویژه را ترسیم کرده است. دوست فیلسوف ما افزود : " برای خودم خیلی جالب بود ، جایی مقاله ای می خواندم به قلم شخصی که گویا از اطرافیان نزدیک نیچه بوده است ، این شخص نوشته که خود نیچه تمام کاراکتر های انسان ایده آل خود را در شخصیت امام علی یافته است " ...ا
تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که [...] توی این فرهنگی که اینجا مثلا اولین یا دومین دانشکده ممتاز مهندسی آن است. چه راحت از انسانها نجاست ناطق ساخته می شود

کیهان ، کیهان ، کیهان

صد شکر و شادی که تعطیلات نوروزی به پایان رسید تا دوباره روزنامه کیهان چاپ شود. در شماره دوشنبه 16 فروردین 89 مطلبی تحت عنوان "اين بهاي سنگين چرا ؟ ! " دیدم که درباره آموزش زبان انگلیسی از دوره دبستان
بود. در زیر بخش هایی از آن نقل می گردد: ا
وارد كردن درس زبان انگليسي به دوره ابتدايي با هدف فراگير كردن تسلط كامل محصلان ما به انگليسي نه تنها در راستاي نيازهاي واقعي ما به اين زبان نيست، بلكه تبعات و آثار فرهنگي زيانباري به همراه دارد. در صورت عملي شدن اين طرح، دانش آموز دوره ابتدايي كه در حال يادگيري «الفباي» زبان فارسي است و هنوز استخوان بندي فرهنگ ملي اش محكم نشده، در معرض يك زبان و فرهنگ ديگر قرار خواهد گرفت. كارشناسان برجسته زبان انگليسي در كشورمان معتقدند انجام اين طرح اساسا يك خطر بزرگ براي زبان فارسي و فرهنگ ملي است.رهبر معظم انقلاب اسلامي دوازدهم ارديبهشت ماه 84 كه در جمع فرهنگيان و معلمان استان كرمان سخن مي گفتند با انتقاد از طرح هايي اينچنين، پيامدهاي فرهنگي طرح ياد شده را به روشني ترسيم كرده اند: «ناگهان از گوشه اي يك نفر تشخيص داده كه بايد ما به كودكان دبستاني، از كلاس اول- يا حتي پيش دبستاني- زبان انگليسي ياد بدهيم؛ چرا؟ وقتي بزرگ شدند، هركس نياز دارد، مي رود زبان انگليسي را ياد مي گيرد. چقدر دولت انگليس و دولت آمريكا بايد پول خرج كنند تا بتوانند اين طور آسان زبان خودشان را در ميان يك ملت بيگانه ترويج كنند؟ ما براي ترويج زبان فارسي چقدر در دنيا مشكل داريم؟ خانه فرهنگ ما را مي بندند، عنصر فرهنگي ما را ترور مي كنند، ده جور مانع در مقابل رايزني هاي فرهنگي ما درست مي كنند؛ چرا؟ چون در آنجا زبان فارسي ياد مي دهيم. ولي ما بياييم به دست خود، مفت و مجاني، به نفع صاحبان اين زبان- كه مايه انتقال فرهنگ آنهاست- اين كار را انجام دهيم! البته بنده با فراگرفتن زبان خارجي صد درصد موافقم؛ نه يك زبان، بلكه ده زبان ياد بگيرند؛ چه اشكالي دارد؟ منتها اين كار جزو فرهنگ جامعه نشود.»با توجه به اين كه طرح وزارت محترم آموزش و پرورش برخلاف منويات صريح رهبر معظم انقلاب نيز هست، انتظار مي رود وزير محترم كه شخص متعهد و دلسوزي براي اسلام و ايران هستند، طرح ياد شده را از دستور كار خارج سازند و به جاي آن و براي برطرف كردن ضعف هاي اين حوزه، طرحي را در دستور كار قرار دهند كه براساس آن آموزش در سطوح قبل از دانشگاه، ضمن برطرف كردن «نيازهاي مشترك» محصلان، كليد يادگيري زبان را به دست دانش آموزان بدهد تا آنها كه نيازمند يادگيري در سطوح تخصصي تر اين زبان هستند، به وقت ضرورت درصدد برطرف كردن نيازهاي خود برآيند. متاسفانه بايد گفت محتواي كتب و نيز نحوه تدريس فعلي زبان انگليسي اين هدف را برآورده نمي سازد.يادآوري دوباره اين نكته ضروري است كه فراگيري زبان انگليسي و يا به قول رهبر معظم انقلاب- بلكه ده زبان خارجي- نه فقط لازم، بلكه ضروري است، اما طرح مورد اشاره اين نياز را به بهاي سنگيني كه تخريب زبان فارسي و فرهنگ ملي است برآورده مي كند و حال آن كه بدون پرداخت اين هزينه سنگين نيز مي توان به نتيجه مطلوب رسيد.

Friday, April 2, 2010

It was really tempting to send you a sms asking to meet you...
However, I knew better, it would receive the answer of " Sorry I can't" .
So, it was not sent
"هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید"
سیاوش کسرایی ، "آرش کمانگیر " ا
شصت سال پیش ،پسر خردسالی بود. هر وقت به او می گفتند چیزی را بیاور یا چیزی را از دور بخوان دچار مشکل می شد ، بعضی وقتها می گفت نمی توانم. همیشه توی سرش می زدند که خاک بر سرت مگر کوری ؟ و هیچ کس هرگز به ذهنش نرسید که شاید این بچه واقعا خوب نمی بیند و نیاز به کمک دارد.تا مدتها هیچ کس به این فکر نکرد که می توان به جای تحقیر کردن ، برای او عینک خرید

Thursday, April 1, 2010

ثانیه ها را بی قرار پلک می زنم ، در انتظار مرگ که نمی رسد
برنامه امشب شبکه 3 ، نشان دادن این بود که یک پرورش دهنده مار ، خرگوش سفید زیبایی را جلوی مار سمی خود انداخت ، مار دور خرگوش پیچید و او را له کرد و بعد هم خورد. در پایان پرورش دهنده مار که جوانی کم سن و سال بود ابراز امیدواری کرد که فرهنگ ارتباط با حیوانات بیشتر در کشور ما جا بیفتد. حالا باز یک مشت [...] بنشینند از ارتباط عرفانی با خالق متعال و زیبایی های جهان هستی و فیض و رحمت الهی حرف بزنند
خیلی وقت بود گیتارم سیم 4 نداشت. امشب دلم برای آن غم عظیم نهفته در
Is there anybody out there
و
Nobody home
تنگ شد. گیتارم را برداشتم و رفتم بازارچه اکباتان. بعضی مغازه ها تعطیل بودند. مغازه ساز فروشی هم تعطیل بود. از پله ها آمدم پایین. به سرم زد گیتار را از جعبه اش در بیاورم و این قدر به دیوار بکوبم تا کاملا خرد شود. این کار را نکردم. رفتم و بی هدف توی خیابان ها چرخیدم. غم انگیز ترین آهنگ هایم را فرا خواندم. خوشبختانه هنوز توی ماشینم سیگار مانده بود

Wednesday, March 31, 2010

شب، نزدیک ساعت 12 حس کردم دارم دچار وحشت می شوم . به چند نفر اس ام اس زدم ، فقط یکی جواب داد ، که او هم توی راه بود و در شرایطی نبود که صحبت کند. رفتم فرودگاه مهر آباد. جای شلوغ و سرزنده ای است ، در تمام ساعات شبانه روز . رفتم سالن پرواز های ورودی. آنجا هر کسی منتظر مسافری است. یکی از کیش می آید ، یکی کرمانشاه ، یکی مشهد ، یکی گرگان ، یکی شیراز... هر کسی منتظر است که مسافرش برسد. من منتظر مسافری نبودم. فقط آدمها را نگاه می کردم ، تا شاید زندگی به من هم سرایت کند
مانیتور توی فرودگاه داشت بازی بارسلونا- آرسنال را پخش می کرد. بارسلونا خیلی خوب بازی می کرد. چقدر از این تیم بیزارم... یک بار رفتم پشت در سالن تحویل بار ، من هم مثل آنهایی که پرواز مسافرشان نشسته با اشتیاق سرک کشیدم و داخل را نگاه کردم. جرم که نکردم ! فقط نگاه کردم. آخرش ، برگشتم خانه. خوب شد امشب از حمله وحشت جستم! ا
چند وقت است که اول خیابان اصلی ما ، پلیس هر شب از ساعت 12 به بعد ایست بازرسی دایر می کند و بطور تصادفی ماشین ها را می گردد. هیچ وقت چیز مشکوکی همراهم ندارم ، ولی همیشه از آن می ترسم. نمی دانم چرا فکر می کنم سر انجام روزی دامنم را خواهد گرفت

Friday, March 26, 2010

The little mermaid

"
یک روز که پسر پادشاه برای تفریح به دریا آمده، کشتی او غرق می‌شود، پری دریایی به سرعت دست به کار می‌شود و شاهزاده را نجات می‌دهد و در جا به او دل می‌بندد.
پری دریایی نیز با آواز دلفریب خود شاهزاده را گرفتار می‌کند، اما شاهزاده او را نمی‌شناسد و خیال می‌کند که زن دیگری او را نجات داده است.
پری دریایی برای از دست دادن دم ماهی‌وار خود و رفتن پیش شاهزاده، صدای آواز خود را با یک جفت پا عوض می‌کند. او حاضر است برای رسیدن به شاهزاده دریا را برای همیشه ترک کند.
اما شاهزاده که از دل شیدای پری خبر ندارد، با دختر شاهزاده دیگری پیوند می‌بندد و پری کوچک و زیبا از فرط اندوه خود را می‌کشد، به کف دریا بدل می‌شود و به اصل خود برمی‌گردد
"
خلاصه ای از داستان پری دریایی نوشته هانس کریستسن آندرسن

Tuesday, March 23, 2010

جمشید شاه

عظیم ترین و غم افزا ترین حماسه تاریخ انسان ، در مجلس خدای خواندن جمشید خویشتن را ، موج می زد
من دربرابر عظمت تو ای جمشید توانا سر به زمین می سایم ، که تو مرگ را به سخره گرفتی. تو را خواند باید جهان آفرین

Sunday, March 21, 2010

کمدی

دنیا عرصه کمدی عجیبی است. پس از نزدیک به 1 سال آتش بس ، مبارزان فلسطینی اقدام به شلیک کور چند راکت به جنوب اسرائیل کردند. در این حماسه غرور آفرین، یک کارگر تایلندی شاغل در اسرائیل کشته شد

Saturday, March 20, 2010

همه نوروز را جشن گرفتند ولی پرنده کوچک من در کنج کارتن مقوایی اش جان می داد. با اینکه روز 29 اسفند برایش دامپزشک پیدا کردم و 2 ساعت به 2 ساعت با سرنگ دارو به دهانش ریختم. به او قول داده بودم که دوباره در آسمان آبی پرواز کند

Friday, March 19, 2010

همینجوری

قد افلح من دَثّر فی ثدی عذارا/ در دامن همچون تو گلی ناز نگارا
اصبَحتُ منادیکِ و امسَیتُ بذِکرک / اَهویکِ لیالاً و سَاَدعوکِ نهارا
مِن دونکِ مَن رضی بِحُبٍ هو فی خُسر / لو لَستِ بجنّاة ، لنا الجنة ُ نارا
درایمال ، 28 اسفند 88

Saturday, March 13, 2010

تحولات طالبان

حدودا یک ماه پیش حکیم الله محسود فرمانده طالبان پاکستان کشته شد. در پی این حادثه ، شخصی به اسم "ملا طوفان" فرمانده طالبان پاکستان شد. وی حدود 40 سال سن دارد و اولین تصاویر منتشره از وی ، او را در حال تازیانه زدن به دو مرد و یک پسر جوان در یک منطقه قبیله ای پاکستان نشان می دهد. به گفته ساکنان محلی ، ملا طوفان انسان را همچون مرغ می کشد
از طرف دیگر ، چند روز پیش در مرکز یکی از ولایات شمالی افغانستان بین دو گروه متحد مخالف دولت یعنی طالبان و حزب اسلامی وابسته به گلبدّین حکمتیار (آخرین نخست وزیر دولت مجاهدین) درگیری نظامی روی داد.سخنگوی پلیس شمال افغانستان گفت که در پی این جنگ نزدیک به ۷۰ تن از افراد وابسته به حزب اسلامی شاخه حکمتیار به دولت پیوسته اند. به گفته آقای احمدزی، چند فرمانده حزب اسلامی، از جمله فرماندهی به نام "مامور ملنگ" همراه با نفرات خود شامل این افراد هستند براستی کدامیک خفن ترند؟ ملا طوفان یا مأمور ملنگ؟



http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2010/03/100308_l30_taleban_baghlan.shtml

Sunday, March 7, 2010

کجا؟

/صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا؟
/دلم ز صومعه بگرفت و خرقهء سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
/چه نسبتست برندی صلاح و تقوی را
سماع وعظ کجا نغمهء رباب کجا؟
/ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
/چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا؟
/مبین بسیب زنخدان که چاه در راه است
کجا روی ای دل بدین شتاب کجا؟
/بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا؟
/قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟

Blog Archive