دستم کمی (فقط کمی ) درد گرفته است. یعنی اذیتم می کند ولی چیز مهمی نیست. جایی بین آرنج و مچ ، استخوان در طرف بیرونی دست درد می کند. همین الان که می نویسم هر چند لحظه یکبار با دست دیگر می مالمش تا تسکین یابد. یادم افتاد به مادر. بیچاره مادر که اغلب دستش را با نوار می بندد تا دردش تسکین یابد ، و هرگز ، هرگز ،هرگز کوچکترین شکایتی نمی کند. ای کاش می شد ذره ای به او کمک کرد و ذره ای از آنچه کرده است را جبران کرد. ای کاش ، ای کاش ، و هزار ای کاش دیگر. یادم افتاد به بسیاری که دستشان و پایشان و تنشان زیر باتوم کبود شد و استخوان هایشان شکست ، مفت و مجانی
که چه؟
-
میترسم؟ فکر نکنم. غمگینام؟ کمی. فقط میدانم حوصلهی این یک قلم را
ندارم. شاید یک «که چی؟» قلنبهی نخراشیده در وجودم رشد میکند و روزی
میترکد. همهی...
1 week ago
No comments:
Post a Comment