دیروز بعد از ظهر به دیدار خانم مسنی رفتم که به تنهایی نمی توانست کارهای خانه اش را انجام دهد و یک مستخدم داشت. مستخدم پسر 18 -19 ساله ای به نظر می آمد. من صحیح و سالم نشسته بودم ، و او برای من چای و بستنی و میوه آورد و پذیرایی کرد. هیچ کدام از گلویم پایین نرفت. به نظرم نمایش شرم آوری بود که در تضاد آشکار با شرافت انسانی بود. و توهین آشکار به شخصیت خود من هم بود. من صحیح و سالم نشسته بودم و یکنفر دیگر نه از روی علاقه ، که به عنوان وظیفه از من پذیرایی می کرد و جلوی من خم و راست می شد. نفرت انگیز بود
که چه؟
-
میترسم؟ فکر نکنم. غمگینام؟ کمی. فقط میدانم حوصلهی این یک قلم را
ندارم. شاید یک «که چی؟» قلنبهی نخراشیده در وجودم رشد میکند و روزی
میترکد. همهی...
1 week ago
No comments:
Post a Comment