دختر سر او را میان دستهایش گرفت و گفت: " از من هم یک مامور معتمد خوب در می آید، این طور نیست؟" -"تو بهتر از آن هستی که یک مامور معتمد باشی. هیچ کس به ماموران معتمد اعتماد نمی کند"ا
نصف راه، 6
-
دور ریختم. خیلی چیزها مانده که دور بریزم البته. وقت چندانی هم ندارم. بد
پیش نمیرفت، گرچه خیلی کند، به جانکندن... تا دیروز... خيلی سال است که
فهمیدهام...
-
در دنیای امروز که اسطوره ها مرده اند و انسان ها از ریشه ها و خاک ها کنده
شده اند، تنها دیوانگی و عشق می توانند تنهایی انسان ها – این عمیق ترین ترس
انسانی...
No comments:
Post a Comment