Thursday, April 22, 2010

کفش

مثل یک بچه 5 ساله کفشم را دوست داشتم. ورنی نبود ، ولی مثل خورشید برق می زد ، حتی بدون اینکه آنرا واکس زده باشم. فقط 3 بار پوشیده بودمش، فقط 3 بار. امشب یک نفر پایش را روی پایم گذاشت و کفش نازنین من خش خیلی بدی خورد. یک خط طولانی روی سینه کفش. دنیا پیش چشمم تار شد. آخر من لباس هایم را به اندازه ای که یک کودک اسباب بازی هایش را دوست دارد دوست دارم. کفش نازنین من ،کفش نازنین من... رفتم توی خیابان. ساعت دو و نیم صبح بود. اینقدر فریاد کشیدم تا بخشی از خشم من فروکش کرد. آخر این کفش به نظر من یک اثر هنری بود.حالا درست است که قیمت آن خیلی غیر عادی نبود... ترجیح می دادم بمیرم و این صحنه را نبینم. آشفته و حیران آمدم خانه ، و هنوز نتوانسته ام ابعاد این فاجعه را کاملا درک کنم و بپذیرم. اگر معادل قیمت این کفش پول گم کرده بودم یا اگر کفشم را دزدیده بودند 1000 بار برایم راحت تر بود
وقتی کلاس سوم دبستان بودم یک ساعت نو خریدم. همان روز اول افتادم زمین و شیشه ساعتم خش خورد. من بغضم گرفته بود. آمدم خانه ، دلم نمی خواست که ساعت با شیشه خش دار داشته باشم. چکش را برداشتم و آنقدر روی ساعت کوبیدم تا خرد شد. این جوری خیالم راحت بود که مجبور نیستم یک ساعت با شیشه خش دار را تحمل کنم. انگار اصلا ساعت نداشته ام

1 comment:

  1. خب الان هم کفشت رو پاره کن که خیالت راحت بشه که مجبور نیستی یه کفش خط‌دار رو تحمل کنی.
    م

    ReplyDelete