Tuesday, May 4, 2010

یک جای خصوصی که حس کنی مال توست. حق داری اینجا فریاد بکشی بدون اینکه مزاحم کسی شده باشی یا کلماتت را در حد کالا پایین آورده باشی. جایی که مثل فیسبوک خودت را در حال گدایی شرم آور توجه بی ارزش دیگران نبینی. می دانی ، شاید بستن موقت وبلاگ ها کمک کرد که ارزش آن را بهتر دریابیم. خب پس بگذارید اینجا بنویسم ، چون مال خود خود من است. دوست دارم بنویسم که دلم نمی خواهد فردا بیاید ، البته منظورم بامداد است ، چه همین الان در فردا هستیم
دلم نمی خواهد فردا بیاید که فردا برای من تحفه ای جز مطالعه اجباری مقاله مدلسازی رشد سلول های سرطانی ندارد. برای من که مدت هاست فقط و فقط تبدیل به یک ماشین شهوت و خور و خواب بدون هیچگونه نتیجه خارجی شده ام. برای من که مدتهاست اجبارا فرق زیادی بین پندار و واقعیت نمی بینم. مهیار یک زمانی می گفت دچار " سرطان تمام بدن" شده است. می توانم بگویم که من دچار" سرطان تمام فکر" شده ام . دلم نمی خواهد فردا بیاید- امروز بار سیزدهم بود که رفتم فنی پایین- فردا نمی تواند بار چهاردهم باشد ، نه دوست عزیز نه ! به شما قول می دهم که من اجازه نخواهم داد
یکبار آن دوست نزدیک شما گفته بود : "دهانت را می بویند ، مبادا گفته باشی دوستت دارم" . با صرفنظر از احساس ناخوشایندی که عمل بوییدن دهان در شما خواننده عزیز ایجاد می کند ، باید تاکید کنم که من کاملا پاکدامن و سربلند از چنین آزمایشی بیرون خواهم آمد. حتما عنایت دارید که تقصیر از من نیست که در کسب و کارشان رسید صادر نمی کردند، وگر نه با کمال صداقت رسید مبلغی را که شبی از زمستان گذشته به "پَد" پرداختم تقدیمتان می کردم تا ضمیمه عرایضم گردد و خواننده تیزبین گمان نکند که من با مقاصدی از قبیل رنگ و لعاب دادن به نوشته یا جعل مدرک برای اثبات بیگناهی در آزمایش مذکور این سطور را نوشته ام. نه دوست عزیز نه ! باور کنید بیان حقیقت برای من ارزشمندتر از یک داستان جالب تعریف کردن است . حتما اذعان دارید که وارد شدن به جزییات بی ارزش مالی در خور شأن این گفتگو نیست ، ولی یک محاسبه سر انگشتی... بله داشتم می گفتم یک محاسبه سر انگشتی نشان می داد که پَد 22 ساله در حال حاضر بودجه ء ماهانه ای 6 برابر من برای خرج کردن در اختیار دارد
به هر حال ، نمی دانم کسی که این مطالب را می خواند چه احساسی درباره من پیدا می کند ولی به هر حال توجه او را به این جلب می کنم که آدمها اصولا ابزار کافی برای قضاوت در اختیار ندارند. ما همواره دوست داریم دیگران را متهم کنیم ولی همیشه حقایق فراوان دیگری ... ا
بگذریم . می دانید ، آدمها خیلی ضعیفتر از آن هستند که تصور می شود. باید صادقانه نزد شما اعتراف کنم که خود من بارها در معرض این لغزش قرار گرفته ام که دچار افکار پریشان مالیخولیایی شوم و وسوسه آن کار زشت... چطور بگویم ، آن لغزش... خلاصه ، من هم شده که دلم بخواهد به کسی بگویم دوستش دارم. ولی همانطور که در اسناد متقن فوق برایتان توضیح دادم ، تا کنون همواره فرشته ای از من همچون یک قدیس در برابر گناه محافظت کرده است. می دانید ، نکته عجیب این جاست که این نجابت من اینقدر از دید مردم غیر قابل فهم است که همه بی هیچ سو نیتی به آن می خندند. طوری که اگر من به شما نهایت اعتماد را نداشتم هرگز درباره آن با شما صحبت نمی کردم. می دانید دوست عزیز ، تنها چیزی که من در این لحظه دلم می خواهد این است که فردا نیاید

1 comment:

  1. می‌گم یه فکری به سرم زد! آره! همینه! کوتاهترین راه تا جهنم رو می‌گم. همینه! باید از کشتن اون «فرشته»‌ی لعنتی شروع کرد. بعدش می‌شه این قدر این «گناه» رو مرتکب شد که دیگه هیچ فرشته‌ای نتونه مانع رسیدن به جهنم بشه.
    م

    ReplyDelete