Friday, May 21, 2010


عود برای خودش آرام در این سلول انفرادی می سوزد. کولر تا چند دقیقه پیش روشن بود. تابستان باز هم از راه رسیده است. می آید و می رود، مثل جرقه های سوسو زننده امید که گاهی در شب تاریک ظاهر می شوند و سپس به سرعت ناپدید می گردند. جمعه دیگر روز اشتیاق و امیدهای جعلی نیست. دیگر از روز پنجشنبه تب و تاب انتظار برای یک دیدار ساده در ظهر جمعه وجود ندارد. زندگی به این تقلیل یافتگی ! هفته ها در انتظار نشستن ، که شاید این جمعه بیاید. هیچ کس به من نیاموخت که زندگی می تواند واقعی تر از این هم جریان پیدا کند، تا خودم آموختم. ولی ، واقعیت همیشه بهتر از توهم نیست. اگر فقط راهی وجود می داشت که انسان می توانست برای همیشه خود را فریب

دهد و در توهم نگه دارد... ا


پ.ن. عود هم به خود پیچید و گره خورد

No comments:

Post a Comment